روزي روزگاري
حكايت رفاقت حكايت سنگهاي كنار ساحله اول يكي يكي جمعشون ميكني توبغلت بعدشم يكي يكي پرتشون ميكني توآب:اما بعضي يه سنگهاي قيمتي گيرت مياد كه هيچ وقت نميتوني پرتشون كني... . . . زندگي باهمه تلخياش يه درس خوب بهم داد اونم اينه كه رفيق اوني نيست كه باهاش خوشي رفيق اونيه كه بدون اون داغوني!!! . . . تو كلاس آيين نامه نشسته بوديم كه سرهنگ پرسيد كي ميدونه كجا دور زدن ممنوعه؟ يكي دستشو بلندكرد وگفت:تورفاقت . . . به سلامتي اون رفيقي كه خداهيچي بهش نداد به جز مرام ومعرفت . . . دوست واقعي مثل صبح ميمونه نميشه تموم روز داشتش ولي مطمعني كه فردا روز بعد هفته بعد سال بعد تا ابد هست! . . . گلي دارم به دور از ديدگانم ولي مخفي ميان قلب و جانم كه گهگاهي كند يادي ز خاكش فداي آن رفيق وقلب پاكش . . . اگرپرسندآخرين نفست ياد كيست؟ گويم به ياد كسي كه بي وفايي در ذاتش نيست؟ . . . ادامه مطلب ... پنج شنبه 4 مهر 1392برچسب:, :: 22:47 :: نويسنده : سيامك كچلانلو صفحه قبل 1 صفحه بعد موضوعات آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||||||||
![]() |